+ 11

اولین باری که پام به بلاگفا باز شد و اولین پستم رو نوشتم تابستون سال سوم راهنماییم بود .. گذشت تا رسید به سوم دبیرستان .. جدی تر پیگیر شد تا کشید به سال دوم، سوم دانشگاه .. اکثر روزهام رو اینجا ثبت میکردم و با آدمای خوب و بد زیادی آشنا شدم .. گذشت تا سر یه شوخی زشت سیستم بلاگفا آرشیو کل سال 93 و 94 تموم وبلاگ های فعال پاک شد و همراهش تموم ذوق و انگیزه تموم بلاگرا برای ادامه خشک .. رسید به دوران غم و اندوه و ماتم بلاگفا که از شانس بدش بازار فضاهای مجازی امین تر و با محبت تری داغ شد و کم کم بلاگفا و حرکت زشت و تاریخیش توی ذهن ها کمرنگ شد .. گذشت تا رسید به الان .. که دوباره برگشتم و مدتیه که باز شروع کردم به نوشتن .. امروز آخرین امتحان از اولین سال ارشدم رو دادم و دارم آماده میشم که با آغوش باز و سینه پر دردودل به استقبال تعطیلات بین دو ترم برم ..

دست ما نیست ! زمان پرشتاب میدون گرفته و داره میتازونه و افسار حال و جان ما هم به دستش .. هیچ یادم نمیره حال و هوای اولین روزای ارشد رو .. از کسلی کلاس ها گرفته تا نامهربونی های هم کلاسی آ .. که هرچقدر عاشق دوره ی کارشناسیم بودم از ارشد متنفر شدم .. که چندین بار خواستم انصراف بدم اما فقط خود یار مهربونم بود که مشوقم بود و میگفت: «صبر کن! تو میتونی!» . امروز آخرین امتحانش رو دادیم و خلاص .. وقتی موقع خداحافظی بچه ها، "پ" آخر اسمم "جان" اضافه کرد و باهام خداحافظی کرد چند ثانیه مکث کردم .. بعد خندیدم :)

هیچوقت یادم نمیره که آخرین امتحانی که تو اولین ترم از این مقطع دادم چقدر نتیجه ش حالم رو جا اورد و برام لذت بخش بود .. به مامان که گفتم بهم جواب داد که: «چون با عشق خوندی و با عشق رفتی امتحان دادی!» .. مامانه دیگه :)

دلم برای ترکیب شیش تایی قشنگ کارشناسیمون تنگه چقدرر ..