+ 20

ساخت وبلاگ

امکانات وب

تو زندگی هرکس روزهایی هم هست که ققط خودشه و میدون! روزهایی که اوضاع اونقدرررر بهم میپیچه که هیچکس نمیتونه نجاتش بده جز خودش. تا فرسخ ها نه دوست و رفیقی دیده میشه و نه یار دل آرومی که دستش رو بگیره و از منجلاب شرایط بالا بکشتش و نه پدر و مادر دلسوزی که غصه مظلومی بچه شون رو بخورن. اون موقع حتی سایه ت هم خودشُ گم و گور میکنه. تویی و یه جهان هستی با تموم در و دیوار و زمین و خنزل پنزلای توش که باید بجنبی و باسن مبارک رو تکونی بدی و کاری کنی قبل اینکه بخواد درسته قورتت بده. دیگه حتی مایه کیک شکلاتی مامان هم که داره از لیسک چیکه میکنه بوی غم و مزه گس میده. تو همین روزاست که استخونات ورز داده میشه و جون میگیرن. شرایط آسونی نیست اما فائق اومدن ازش غیرممکن هم نیست. من میگم سینه ستبر کردن و کمر صاف کردن جلوی اوضاع خودش 70% برد داستانه! کوچک ترین و ساده ترین حرکتی توی وجودت یه قهرمان میسازه که تا ماه ها هی قربون صدقش بری و بگی «دمـَم گرم بابا». اینا رو همه میدونن ولی نوشتنش باعث میشه بره توی عمق وجودم و باور قلبیم بشه که من یک ماهه دیگه میام و همینجا مینویسم «دمـم گرم که کاری کردم کارستون!». تازه نفسم! خسته نیستم، اما یه چیزی روی قلبم سنگینی میکنه . اونم میدونم چیه! "تنهایی" پیش بردنه لشکرمه! من هیچوقت آدم "تنهایی" نیستم. شاید خیلی وقتا تظاهر میکردم که بهش علاقه دارم اما توی کنج دلم ازش بیزار بودم . ولی اینم میدونم که بزرگ شدن و پخته شدن بها میخواد. سختی کشیدن میخواد. من به خودم مطمینم. اما خدا رو چقدر همراهم دارم؟ به همراهیش باهام مطمینم؟ امید دارم بهش .. همون چیزی که باهاش شب رو میخوابم و خودم رو رها میکنم و صبح به امیدش چشم باز میکنم .. اینکه دیگه چیزی نیست ..

 

+ 9...
ما را در سایت + 9 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : her-words بازدید : 121 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:39